- لام الف(اَ لِ)
لام الف لا. نام الف ساکن باشد و در الفبا آن رابه صورت ’لا’ ضبط کنند. و از آن در حروف الف را خواهند یعنی همزۀ ساکنه را. رجوع به لا شود:
قلمت نافذ امر است و چنان گر خواهد
لام الف منفی گردد ز حروف معجم.
سوزنی.
، گره بشکل لا. الف دانه. گرهی که چون لام الف بندند. لامه:
چون لام الف گرفته من او را کنار واو
پیراسته دوزلفک چون دال کرده لام.
یوسف بن نصرکاتب.
وان فکنده نیزه ها چون لام الف در یکدگر.
کمال اسماعیل.
، لامه. لامک. رجوع به لامه شود
قلمت نافذ امر است و چنان گر خواهد
لام الف منفی گردد ز حروف معجم.
سوزنی.
، گره بشکل لا. الف دانه. گرهی که چون لام الف بندند. لامه:
چون لام الف گرفته من او را کنار واو
پیراسته دوزلفک چون دال کرده لام.
یوسف بن نصرکاتب.
وان فکنده نیزه ها چون لام الف در یکدگر.
کمال اسماعیل.
، لامه. لامک. رجوع به لامه شود
